ای صنم دردی است بر سینه که تا حالا نبود
خاطری چون در میان این دل دریا نبود
خوش نشین موج دریا بی غم از هر ساحلی
بودم و حسّ نیازی بر دل تنها نبود
ای عجب از رسم دنیا بی قرارم کرد و رفت
حسّ تنهایی عیان آمد که آن بر ما نبود
خاطری عاطر میان عقل و دل شد اختلاف
حاصلی از آن برایم جز دل رسوا نبود
حرف دل را بشنوم یا حرف عقلم را کدام
این چه راهی بهر ما آمد که آن پیدا نبود
در میان آتش عشقی به افغان ساکتم
آبرویم ترس می باشد چو آن همتا نبود
آصفم نامید حافظ رحمت حق جانبش
آصفا بنگر که جانت پیش از این شیدا نبود